راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و نهم :
راز شبانه انتها:
شبانه تمام شب را در میان اوهام ترسناک سپری کرد. سردش بود و بالاخره حولهی خیس را از تنش درآورد. کمی احساس سبکی کرد. همانجا روی سکو نشست و خودش را در آغوش گرفت. دلش از گرسنگی ضعف میرفت و کمکم روی همان پلهی سنگی دراز کشید. کاملا عریان بود و پوست تنش از برخورد با سنگ مورمور شده بود.
دلش برای مهراد تنگ بود. لحظهای که او را میبردند یک لحظه از نظرش کنارنمیرفت
مطالعهی این پارت حدودا ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Setayesh
00وای چقد غمگین😭
۳ هفته پیشبرکه
00عالی بود
۴ هفته پیشبرکه
00عالی بود
۴ هفته پیشmalikeh
00پشماااااممم شخصیت آراز و میشه به رمزی بولتون توی سریال بازی تاج و تخت تشبیه کرد
۴ هفته پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
مرسی که نظر میذاری
۴ هفته پیشحنانه
00فقططط به معنای واقعی برگاااام
۲ ماه پیشالهام
00بسیار عالی
۲ ماه پیش
پرنیا
00چقد دلم برای اون دختر سوخت که آرزوش مرگ بود 😭😭😭 واقعا چه مریض های روانی پیدا میشن مثلا اون دختر به چه دردی میخوره خدای من😔😔😔